- گم گشتن
- مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
معنی گم گشتن - جستجوی لغت در جدول جو
- گم گشتن ((~. گَ تَ))
- گم شدن، گم گردیدن
- گم گشتن
- گم شدن، ناپدید شدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن
مفقود شده مفقودالاثر ناپدید پی گم، از راه به بیراهه افتاده، ضایع شده تباه گشته، نابود گشته: این نسل گمشده ایست که امروزه ما با وسایل علمی و از اختلاط خون چندین میمون بدست آورده ایم... یا گم شده لب دریا. کسی که شناوری نداند و در آب غرق شود، جمع گمشدگان لب دریا: گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود طلب از گمشدگان لب دریا میکرد. (حافظ) یا گم شده نام. کسی که نام او محو شده بی نام: یکی گمشده نام فرشید ورد چه در بزمگاه و چه اندر نبرد
گم شده، ناپدید شده
مفقود الاثر
اعراض نمودن، ابا نمودن
قبول نشدن، مردود شدن
آنکه نام ونشانی از او نباشد
غمگین شدن اندوهناک گردیدن
دور گشتن دوران، جمع شدن فراهم آمدن: مال تو از شهریار شهریاران گرد گشت ورنه اندر ری تو سرگین چیده ای از پارگین (منوچهری)
مورد گرو واقع شدن رهن گشتن: بهر لقمه گشت لقمانی گرو وقت لقمان است ای لقمه برو. (مثنوی)
آنکه نشانش ناپدید است مفقودالاثر: اسکندر شیخی چون آب حیوان ناپیدا و گم نشان شد
گمراهی گمشدگی ضلالت
گم گرفتن چیزی را. معدوم انگاشتن آن را
غلط رفتن: بسی گم می روی خود را ادب کن، تو ره گم کرده ای خضری طلب کن، (غنیمت)
لال شدن ابکم گشتن
گوژ شدن: تا گوژ پشت پشتم و تا تنگ شد دلم چون خانه کمانش چون حلقه کمر. (معزی)
گم شدگی، گمراهی
Understate
subestimar
untertreiben
nie doceniać
преуменьшать
недооцінювати
subestimar
sous-estimer
sottovalutare
onderschatten
कम आंकना
meremehkan